آیینهای برای صداهای روح ما
به مناسبت سالروز تولد استاد محمدرضا شفیعیکدکنی
ای پیر دیر عشق پیامت چه آشناست
انگار شرح شکوۀ آن نای بینواست
با ما بگو که عشق چه شد، بر خرد چه رفت
«مستی» درست نیست، بگو «راستی» کجاست
حق را چه شد که پنبۀ حلّاج را زدند!؟
یک تکّه نان چه داشت که از بایزید کاست!؟
دردا اگر به طبلۀ عطّار ما نبود
زهرست آنچه میطلبندش، کجا دواست!
این عصر پر«ستاره» به نحسی مثل شود
گر شمس بیضیا و سنایی چو بیسناست
خشکید شاخ معرفت، امّا چرا؟ بگو
یا این سوال تلخ خود از بیخ و بن خطاست!؟
درعهد صد سکندر و دارا وفا نبود
یا مهر -سکّهای که در این دور، بیبهاست-
زین چاه شب به معجز روشن برآمدی
ای ماه ما که تاب تو فریاد بیصداست
جان را هوای صحبتت افزون که هر دمت
همچون هوای صبح نشابور جانفزاست
لبخند بیتکلّفت آن لطف بیحساب
همچون بهشت کودکی از این جهان جداست
وآن شعر خوش که رشک سرشک است از صفا
آیینهای برای صداهای روح ماست
تنها نه «کدکن» است سرافراز فخر و ناز
کز نام نامیات همه ایران فقعگشاست
خاکم، به خاک پای تو کز چشم مفکنم
کان خاک راه کز تو نظر یافت کیمیاست
عکس: کلاس درسِ استاد محمدرضا شفیعیکدکنی (عکاس: مهدی فیروزیان)